تو برو من دیگه نیستم
به تو من هم ردیف نیستم
تو برو راه خدایت
که امید نیست رو بسویت
خیره،خیره نگریستند
شب و یاس با من گریستند
چشام پر اشک وگلوم پربغض
نالان ز درد و همراه با سوز
بغض بد، گلورو تنگ کرده بود
چشام قرمز و بی سو شده بود
حس غریبی داشتم
در خانه تن بلایی داشتم
حس بی کسی و تنهایی
شکسته وجود بی پایانی
حس خنجری بر گلو داشتن
زیر لب بر خدا راز گفتن
آرزویی است در من تا دلم
پاک شود از گناه و پندار بدم
امشب در هوای تیغ خنجرم
پر کشیدن از ره خواب و رهبرم
سرازیر کند اشک بر گونه هام
خنجری که دریده پلک چشام
دلم خوش بود امید دارم
در کنارش حتم قرار دارم
اما افسوس که امید هم زود
رفت و بر من گذشت سالها دود
امید آی!
امید زود زود جدا میشه
نمی مونه و دوام نمیاره
بالاخره منو تنها گذاشت و رفت
به دور دورها آنجا که فقط خدا میرفت ادامه دارد..........(در پست بعدی)