عمریه من بی کس و تنها مانده ام----------> بی کسی کشته مرا با خود ندارم یار-------> درد و تنهایی بر وجودم سایه انداخته ------> توی کویر بی صدا در حال شکستنم --------> وقتی میدونم دیگه من نایی ندارم ----------> روزای بعدی ام همش تیره و ماتم است ----> نفسم بند اومده سینه ام چون قفسه -----> درستکه روزی من امیدی داشتم ----------> تا همین دیروز دلخوشیم امیدم بود -------> دلم خوش بود که اونو دارم -----------------> اما میدونی یه روزی امید به من گفت چی؟ |
افتاده برگوشه ای بی رمق مانده ام سکوت سرد تنهایی را کرده ام اختیار نای صحبت و هوش را ز من بر انداخته هر لحظه خورد و ریز آماده مردنم معلومه به روزبعد هیچ دل خوش ندارم وقتی من غریب و حاشیه جای من است تیرگی بخت منه وقتی ناله کارمه چرخی زیر پام وعصای دستم بود درد دلمو واسش میذارم.... او گفت:... ادامه دارد |